شمس مغربی

شمس مغربی

شمارهٔ ۱۸۳

۱

ای حسن تو در آیینه صورا و معنی

بر دیده ارباب نظر کرده تجلی

۲

چشم تو شده بهر تماشای رخ خویش

از دیده مجنون نگران بررخ لیلی

۳

در مملکت حسن ت غیر از توکسی نیست

وقت است که گویی لمن الملک بدعوی

۴

با قامت زیبای تو و چهره رعنات

هرگز نکند دل هوس روضه و طوبی

۵

گر نور تجلی تو بر نار نتابد

دوزخ شود از پرتو آن جنت اعلی

۶

از جنّت و از نار بود فارغ و آزاد

آنکس که ندارد خبر از دینی و عقبا

۷

هر طور تو از نور تجلی تو بیهوش

افتاده هزارند بهر سوی چو موسی

۸

روی تو عیان است ولیکن چه توان کرد

ادراک اگر مینکند دیده اعمی

۹

در مکتب او مغربی از نقش دو عالم

چون لوح فرو شست نوشتند الفبا

تصاویر و صوت

نظرات