
شمس مغربی
شمارهٔ ۳۸
۱
آنچه کفر است بر خلق، بر ما دین است
تلخ و ترش همه عالم برما شیرین است
۲
چشم حق بین بجز از حق نتواند دیدن
باطل اندر نظر مردمِ باطل بین است
۳
گل توحید نروید ز زمینی که دروا
خاک شرک و حسد و کبر و ریا و کین است
۴
مسکن دوست ز جان میطلبیدم گفتا
مسکن دوست اگر هست دل مسکین است
۵
مرد کوته نظر از بهر بهشت است بکار
از قصور است که او ناظر حورالعین است
۶
نیست در جنّت ارباتحقیقت جز حق
جنّت اهل حقیقت، بحقیقت این است
۷
گرچه با آن بت چینی نظری داری لیک
آنچه منظور تواند شبه رنگین است
۸
نظرت هیچ بر آن نقش و نگار چین است
زانکه چشم تو بران نقش نگارچین است
۹
مغربی از تو بتلوین تو در جمله صور
نیست محجوب که اورا صفت تمکین است
تصاویر و صوت


نظرات