
شمس مغربی
شمارهٔ ۵۰
۱
این جوش که از میکده برخاست چه جوش است
این جوش مگر از خم آن باده فروش است
۲
این دیده ندانم که چرا مست و خراب است
وین عقل ندانم که چرا رفته ز هوش است
۳
دل باده کجا خورده ندانم شب دوشین
کاو بیخبر و مست و خراب از شب دوش است
۴
این کیست که دردل گوش دل آهسته سخنگوست
وان کیست که اندر پس این پرده بگوش است
۵
در گوش فلک از مه تو حلقه که انداخت
این چرخ ندانم که چرا حلقه بگوش است
۶
این مهره مهر از چه برین چرخ روانست
بر اطلس گردون ز کواکب چه نقوشست
۷
ای هدهد جان ره بسلیمان نتوات برد
بر درکه او بسکه طیور است و وحوش است
۸
ساکن نشود بحر دل مغربی از جوش
یارب ز چه بادست که در جنبش و جوش است
تصاویر و صوت

نظرات