
شمس مغربی
شمارهٔ ۵۶
۱
صبح ظهور دم زد و عالم پدید شد
بهر رخت ز مشرق آدم پدید شد
۲
پوشیده بود روی تو در زیر موی تو
چون بازگشت موی تو از هم پدید شد
۳
جان جهان که در خم زلف نو بد نهان
زلف ترا بهر شکن و خم پدید شد
۴
بر ملک نیستی لب لعلت سحرگهی
یکدم دمید و عالم از آندم پدید شد
۵
مجروح نیش غمزه مرد افکن ترا
هم از لب چه نوش تو مرهم پدید شد
۶
برهر دلی که گشت جمال تو جلوه گر
در وی هزار نقش دمادم پدید شد
۷
تا شد یقین که شادیت اندر غم دلست
دل را هزار خرّمی از غم پدید شد
۸
خورشید آسمان ولایت ظهور یافت
تا مغربی ز عالم مغرب پدید شد
تصاویر و صوت

نظرات