
شمس مغربی
شمارهٔ ۵۸
۱
از جنبش بحر قدم برخاست موجی بی عدد
وز موج دریای ازل پرگشت صحرای ابد
۲
اندر سرای لم یزل با شاهد عین ازل
سر درهم آرد دایره از پیش برخیزد عدد
۳
اندر جهان پر عدد واحد احد نبود ولی
از حطه ملک صمد واحد بود عین احد
۴
اندر یکی صد بین نهان، درصد یکی را بین عیان
از یکی گفتم بدان صد را ز یک یکرا ز صد
۵
لیکن جهان جسم و جان گرچه شد از دریا عیان
برروی بحر بیکران باشد چو بر دریا زبد
۶
من بر مثال ماهیم افتاده از دریا برون
باشد که موجی در رسد بازم بدر بادر کشد
۷
وقتست کآن خورشید باد، آن ماه، آن ناهید ما
از برج دل طالع شود از اندرون سر برزند
۸
آن آفتاب مشرقی پیدا شود در مغربی
کز مغربی را آینه پنهان نباشد در نمد
تصاویر و صوت

نظرات