
شمس مغربی
شمارهٔ ۶۰
۱
بیرون دوید باز ز خلوتگه وجود
خود را بشکل و وضع جهانی بخود نمود
۲
اسرار خویش را به هزاران زبان بگفت
گفتار خویش را بهمه گوشها شنود
۳
در ما نگاه کرد هزاران هزار یافت
در خود نگاه کرد بغیر از یکی نبود
۴
در هرکه بنگرد همه عین خود بدید
چون جمله را برنگ خود آورد در وجود
۵
یک نکته گفت یار، ولیکن بسی شنید
یکدانه کشت دست، ولیکن بسی درود
۶
خود را بسی نمود بخود یار و جلوه کرد
لیکن نبود هیچ نمودی جز این نمود
۷
از دستی هستی همه عالم خلاص یافت
تا یار بر جهان در گنج نهان گشود
۸
کس در جهان نماند کزو مایه نبرد
آنمایه بود یا نه اصل زیان و سود
۹
با آنکه شد غنی همه عالم ز گنج او
یکجو ازو نه کاست نه یکجو دراو فزود
۱۰
چون مغربی هرآنکه بدان گنج راه یافت
بگشود بر جهان کف و گنج عطا نمود
تصاویر و صوت

نظرات