
شمس مغربی
شمارهٔ ۶۲
۱
بتم باهر سری هر سو سروکار دگر دارد
غمش با هر دلی سودا و بازار دگر دارد
۲
جمال و عشق آندلبر ز هر معشوق و هر عاشق
بگاه جلوه نظاّری و دیداری دگر دارد
۳
اگرچه دیده گلزار روی او مشو قانع
که روی او جز این گلزار، گلزاری دگر دارد
۴
اگر اودیده دادت که دیدارش بدو بینی
طلب کن دیده دیگر که دیداری دگر دارد
۵
اگر در ساعتی صد بار رخسارش بصد دیده
همی بینی مشو قانع که رخساری دگر دارد
۶
چو گفتارش بدانگوشی که او بخشید بشنیدی
برو گوشی دگر بستان که گفتاری دگر دارد
۷
مگو در شهر و بازارش خریدارش منم تنها
که در هر شهر و بازاری خریداری دگر دارد
۸
تو تنها نیستی بیمار آن چشم شوخ آن دلبر
که چشمش چون تو در هر گوشه بیماری دگر دارد
۹
نه تنها مغربی باشد گرفتار سر زلفش
که زلف او بهر موئی گرفتاری دگر دارد
تصاویر و صوت


نظرات