
شمس مغربی
شمارهٔ ۸۲
۱
مست ساقی خبر از حام و سبوئی دارد
تو مپندار که او مستی ازین می دارد
۲
هیچ با هوش نیاید نفسی از مستی
آنکه از ساقی جان جام پیاپی دارد
۳
دل برقص است از آن نغمه که گردون در چرخ
مست از وی نه سماع از دف و از نی دارد
۴
یکنفس نیست دلم از نظر وی خالی
هرچه دارد دل من از نظر وی دارد
۵
سایه مهر توام مهر تو از پی دارم
چندا سایه که خورشید تو در پی دارد
۶
هر کجا هست بهاری زده ئی خالی نیست
دل بهاری ز گلستانِ تو در پی دارد
۷
لیلی حسن ترا هم دل مجنون حی است
وه چو لیلی است که مجنون تو در حی دارد
۸
آنکه در مملکت فقر و فنا پادشه است
با چنین ملک کیان، ملک کیان کی دارد
۹
مغربی زنده و باقی نه بنان است و بجان
که مر او زندگی از باقی و از حی دارد
تصاویر و صوت



نظرات