
شمس مغربی
شمارهٔ ۸۹
۱
بی پرتو رخسار تو پیدا نتوان شد
بی مهر تو چون ذرّه هویدا نتوان شد
۲
جز از لب تو جام لبالب نتوان خورد
جز در رخ تو واله و شیدا نتوان شد
۳
تا موج تو ما را نکشد جانب دریا
از ساحل خود جانب دریا نتوان شد
۴
تا جذبه او برنرباید من و ما را
هرگز نفسی بی من و بی ما نتوان شد
۵
از مهر رخش سایه صفت پست نگشته
اندر پی آن قامت و بالا نتوان شد
۶
در خلوتداگر دیده ز اغیار نشد پاک
از خلوت خود جانب صحرا نتوان شد
۷
بی دیده نشاید بتماشا شدن ایدوست
تا دیده نباشد بتماشا نتوان شد
۸
چون مغربی از مشرق و مغرب نرسیده
خورشید صفت مفرد و یکتا نتوان شد
تصاویر و صوت


نظرات