شمس مغربی

شمس مغربی

شمارهٔ ۹۳

۱

مینماید هر زمانی روئی از ابرویی دگر

تا کشد هردم گیبان من از سویی دگر

۲

دل نخواهم برد از دستش که آن جان جهان

دل همیجوید ز من هر دم بدلجویی دگر

۳

چون تواندر راز آزادی زدن آنکس که یار

هر زمانش میکشد در بند گیسویی دگر

۴

روی جمعیت کجا بیند بعمر خویشتن

آنکه باشد هر زمان آشفته روئی دگر

۵

سر بمحراب از برای سجده کی آرد فرود

انکه دارد قبله هر دم طاق ابرویی دگر

۶

من بیک رو چون شوم قانع که حسن روی او

مینماید هر دم از هر رو مرا روئی دگر

۷

بر لب یکجو مجو آن سرو رعنا را که او

هر زمان باشد خرامان بر لب جوئی دگر

۸

بر سر کویی نجنبی جلوه تا دیدیش رو

تا بحسن دیگری بینی تو در کویی دگر

۹

با وجود آنکه اورا هیچ رنگ و بوی نیست

بینمش هردم برنگ دیگر و بویی دگر

۱۰

گفته بودی مغربی را خوی ما باید گرفت

چون بگیرد چونکه دارد هر زمان خوئی دگر

تصاویر و صوت

دیوان شمس مغربی به سعی و اهتمام سید محمد میرکمالی خونساری - سید محمد میرکمالی خونساری - تصویر ۵۰

نظرات