وفایی مهابادی

وفایی مهابادی

شمارهٔ ۱۴

۱

خوش همی غلتد به رویش طرهٔ پر پیچ و تاب

گر ندیدستی ببین هندو به دوش آفتاب

۲

دوش در خواب من آمد چشم خواب آلود دوست

وین عجب در خواب بودم خواب می دیدم به خواب

۳

شب چو می گریم به یاد رنگ و بوی عارضت

می دهد از خشت بالینم سحر بوی گلاب

۴

چشم شهلای توام آتش به جان افروختند

ترک مست است این مگر کز دل همی جوید کباب

۵

آب چشم و آتش دل بیقرارم کرده اند

چاره ای مطرب بگو، ساقی «بده جام شراب»

۶

با نگاه مطرب و ساقی بر آن عهدم هنوز

بر نخیزم روز محشر جز به آواز رباب

۷

چشم گریان «وفایی» بین و عکس زلف و رو

سنبل و گلدسته ای بربسته از یک قطره آب

تصاویر و صوت

نظرات