
وفایی مهابادی
شمارهٔ ۳۱
۱
ای بت چین ای بلای جان خط و خالت
داد ز بیداد پادشاه جمالت
۲
من چه دهم شرح غصهٔ شب هجران
ای من و هجران فدای روز وصالت
۳
بس که ز مهر رخ تو ناله کشیدم
کاستم از غم چو ابروان هلالت
۴
باورت ار نیست در فراق تو مردم
شاهد ما حضرت جناب خیالت
۵
بر من و بر دل به چشم لطف نگاهی
ای من و دل فدای چشم غزالت
۶
سوخت مرا آتش فراق تو مگذار
دست من و دامن جناب وصالت
۷
کشتن عاشق اگر مراد تو باشد
خون «وفایی» هزار بار حلالت
نظرات