
وفایی مهابادی
شمارهٔ ۴۱
۱
بتم چو طره به رخسار خود فشان میکرد
بنفشه بر ورق لاله سایبان میکرد
۲
اگر به دیدهٔ من عکس عارضش میدید
به شاخ هر مژه صد بلبل آشیان میکرد
۳
به غیر نقطه، شیرینی لبش نگذاشت
وگرنه خامه بسی وصف آن دهان میکرد
۴
نوای نالهٔ مرغی به گوشم آمد دوش
چو دیدم از سر زلف تو دل فغان میکرد
۵
ز ابروی تو عجب مانم ای مسلمانکش
که «ذوالفقار» علی قتل کافران میکرد
۶
«وفایی» از لب و زلف تو دوش تا به سحر
سخن ز آب بقا و عمر جاودان میکرد
نظرات