منوچهری

منوچهری

شمارهٔ ۱ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

۱

خیزید و خز آرید که هنگام خزانست

باد خنک از جانب خوارزم وزانست

۲

آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزانست

گویی به مثل پیرهن رنگ‌رزانست

دهقان به تعجب سر انگشت گزانست

کاندر چمن و باغ ، نه گل ماند و نه گلنار

۴

طاووس بهاری را، دنبال بکندند

پرش ببریدند و به کنجی بفکندند

۵

خسته به میان باغ به زاریش پسندند

با او ننشینند و نگویند و نخندند

وین پر نگارینش بر او باز نبندند

تا بگذرد آذر مه و آید (سپس) آذار

۷

شبگیر نبینی که خجسته به چه دردست

کرده دو رخان زرد و برو پرچین کردست

۸

دل غالیه فامست و رخش چون گل زردست

گوییکه شب دوش می و غالیه خوردست

بویش همه بوی سمن و مشک ببردست

رنگش همه رنگ دو رخ عاشق بیمار

۱۰

بنگر به ترنج ای عجبی‌دار که چونست

پستانی سختست و درازست و نگونست

۱۱

زردست و سپیدست و سپیدیش فزونست

زردیش برونست و سپیدیش درونست

چون سیم درونست و چو دینار برونست

آکنده بدان سیم درون لؤلؤ شهوار

۱۳

نارنج چو دو کفهٔ سیمین ترازو

هردو ز زر سرخ طلی کرده برون سو

۱۴

آکنده به کافور و گلاب خوش و لؤلؤ

وانگاه یکی زرگر زیرک‌دل جادو

با راز به هم باز نهاده لب هر دو

رویش به سر سوزن بر آژده هموار

۱۶

آبی چو یکی جوژک از خایه بجسته

چون جوژگکان از تن او موی برسته

۱۷

مادرش بجسته سرش از تن بگسسته

نیکو و باندام جراحتش ببسته

یک پایک او را ز بن اندر بشکسته

وآویخته او را به دگر پای نگونسار

۱۹

وان نار بکردار یکی حقهٔ ساده

بیجاده همه رنگ بدان حقه بداده

۲۰

لختی گهر سرخ در آن حقه نهاده

توتو سلب زرد بر آن روی فتاده

بر سرش یکی غالیه‌دانی بگشاده

واکنده در آن غالیه دان سونش دینار

۲۲

وان سیب چو مخروط یکی گوی تبرزد

در معصفری آب زده باری سیصد

۲۳

بر گرد رخش بر، نقطی چند ز بسد

وندر دم او سبز جلیلی ز زمرد

واندر شکمش خردک خردک دو سه گنبد

زنگی بچه‌ای خفته به هر یک در، چون قار

۲۵

دهقان به سحرگاهان کز خانه بیاید

نه هیچ بیارامد و نه هیچ بپاید

۲۶

نزدیک رز آید، در رز را بگشاید

تا دختر رز را چه به کارست و چه باید

یک دختر دوشیزه بدو رخ ننماید

الا همه آبستن و الا همه بیمار

۲۸

گوید که شما دخترکان را چه رسیده‌ست؟

رخسار شما پردگیان را که بدیده‌ست؟

۲۹

وز خانه شما پردگیان را که کشیده‌ست؟

وین پردهٔ ایزد به شما بر که دریده‌ست؟

تا من بشدم خانه، در اینجا که رسیده‌ست؟

گردید به کردار و بکوشید به گفتار

۳۱

تا مادرتان گفت که من بچه بزادم

از بهر شما من به نگهداشت فتادم

۳۲

قفلی به در باغ شما بر بنهادم

درهای شما هفته به هفته نگشادم

کس را به مثل سوی شما بار ندادم

گفتم که برآیید نکونام و نکوکار

۳۴

امروز همی بینمتان «بارگرفته»

وز بار گران جرم تن آزار گرفته

۳۵

رخسارکتان گونهٔ دینار گرفته

زهدانکتان بچهٔ بسیار گرفته

پستانکتان شیر به خروار گرفته

آورده شکم پیش و ز گونه شده رخسار

۳۷

من نیز مکافات شما باز نمایم

اندام شما یک به یک از هم بگشایم

۳۸

از باغ به زندان برم و دیر بیایم

چون آمدمی نزد شما دیر نپایم

اندام شما زیر لگد خرد بسایم

زیرا که شما را به جز این نیست سزاوار

۴۰

دهقان به درآید و فراوان نگردشان

تیغی بکشد تیز و گلوباز بردشان

۴۱

وانگه به تبنگویکش اندر سپردشان

ور زانکه نگنجند بدو در فشردشان

بر پشت نهدشان و سوی خانه بردشان

وز پشت فرو گیرد و بر هم نهد انبار

۴۳

آنگه به یکی چرخشت اندر فکندشان

برپشت لگد بیست هزاران بزندشان

۴۴

رگها ببردشان، ستخوانها بکندشان

پشت و سر و پهلو به هم اندر شکندشان

از بند شبانروزی بیرون نهلدشان

تا خون برود از تنشان پاک، بیکبار

۴۶

آنگاه بیارد رگشان و ستخوانشان

جایی فکند دور و نگردد به کرانشان

۴۷

خونشان همه بردارد و جانشان و روانشان

وندر فکند باز به زندان گرانشان

سه ماه شمرده نبرد نام و نشانشان

داند که بدان خون نبود مرد گرفتار

۴۹

یک روز سبک خیزد، شاد و خوش و خندان

پیش آید و بردارد مهر از در و بندان

۵۰

چون در نگرد باز به زندانی و زندان

صد شمع و چراغ اوفتدش بر لب و دندان

گل بیند چندان و سمن بیند چندان

چندانکه به گلزار ندیده‌ست و سمن‌زار

۵۲

گوید که شما را به چسان حال بکشتم

اندر خمتان کردم و آنجا بنگشتم

۵۳

از آب خوش و خاک یکی گل بسرشتم

کردم سر خمتان به گل و ایمن گشتم

بانگشت خطی گرد گل اندر بنبشتم

گفتم که شما را نبود زین پس بازار

۵۵

امروز به خم اندر نیکوتر از آنید

نیکوتر از آنید و بی‌آهوتر از آنید

۵۶

زنده‌تر از آنید و بنیروتر از آنید

والاتر از آنید و نکو خوتر از آنید

حقا که بسی تازه‌تر و نوتر از آنید

من نیز از این پس ننمایمتان آزار

۵۸

از مجلستان هرگز بیرون نگذارم

وز جان و دل ودیده گرامیتر دارم

۵۹

بر فرق شما آب گل سوری بارم

با جام چو آبی به هم اندر بگسارم

من خوب مکافات شما باز گزارم

من حق شما باز گزارم به بتاوار

۶۱

آنگاه یکی ساتگنی باده بر آرد

دهقان و زمانی به کف دست بدارد

۶۲

بر دو رخ او رنگش ماهی بنگارد

عود و بلسان بویش در مغز بکارد

گوید که مرا این می مشکین نگوارد

الا که خورم یاد شه عادل مختار

۶۴

سلطان معظم ملک عادل مسعود

کمتر ادبش حلم و فروتر هنرش جود

۶۵

از گوهر محمود و به از گوهر محمود

چونانکه به از عود بود نایرهٔ عود

داده‌ست بدو ملک جهان خالق معبود

با خالق معبود کسی را نبود کار

۶۷

شاهی که ز مادر ملک و مهتر زاده‌ست

گیتی بگرفته‌ست و بخورده‌ست و بداده‌ست

۶۸

ملک همه آفاق بدو روی نهاده‌ست

هرچ آن پدرش می‌نگشاد او بگشاده‌ست

هرگز به تن خود به غلط در نفتاده‌ست

مغرور نگشته‌ست به گفتار و به کردار

۷۰

شاهی که بر او هیچ ملک چیر نباشد

شاهی که شکارش به جز از شیر نباشد

۷۱

یک نیمهٔ گیتی ستد و سیر نباشد

تا نیمهٔ دیگر بگرد دیر نباشد

این یافتن ملک به شمشیر نباشد

باید که خداوند جهاندار بود یار

۷۳

امسال که جنبش کند این خسرو چالاک

روی همه گیتی کند از خارجیان پاک

۷۴

تا روی به جنبش ننهد ابر شغبناک

صافی نشود رهگذر سیل ز خاشاک

چون باد بجنبد نبود خود ز پشه باک

چون آتش برخیزد، تیزی نکند خار

۷۶

شیریست بدانگاه که شمشیر بگیرد

نی‌نی که تهیدست خود او شیر بگیرد

۷۷

اصحاب گنه را به گنه دیر بگیرد

آنگه که بگیرد ، زبر و زیر بگیرد

گر خاک بدان دست یک استیر بگیرد

گوگرد کند سرخ، همه وادی و کهسار

۷۹

آن روز که او جوشن خر پشته بپوشد

از جوشن او موی تنش بیرون جوشد

۸۰

چندان بزند نیزه که نیزه بخروشد

بندش به هم اندرشود از بسکه بکوشد

دشمن ز دو پستان اجل شیر بنوشد

بگذارد حنجر به دم خنجر پیکار

۸۲

ای شاه! تویی شاه، جهان گذران را

ایزد به تو داده‌ست زمین را و زمان را

۸۳

بردار تو از روی زمین قیصر و خان را

یک شاه بسنده بود این مایه جهان را

با ملک چکارست فلان را و فلان را

خرس از در گلشن نه و خوک از درگلزار

۸۵

هر کو به جز از تو به جهانداری بنشست

بیدادگرست ای ملک و بیخرد و مست

۸۶

دادار جهان ملک جهان وقف تو کردست

بر وقف خدا هیچکسی را نبود دست

از وقف کسان دست بباید بسزا بست

نیکو مثلی گفته‌ست «النار ولا العار»

۸۸

جدان تو از مادر از بهر تو زادند

از دهر بدین ملک ز بهر تو فتادند

۸۹

این ملک به شمشیر برای تو گشادند

خود ملک و شهی خاصه ز بهر تو نهادند

زین دست بدان دست، به میراث تو دادند

از دهر بد این شه را، این ملکت بسیار

۹۱

تا تو به ولایت بنشستی چو اساسی

کس را نبود با تو درین باب سپاسی

۹۲

زین، دادگری باشی و زین حق بشناسی

پاکیزه‌دلی، پاک تنی، پاک حواسی

کز خلق به خلقت نتوان کرد قیاسی

وز خوی و طبیعت نتوان کردن بیزار

۹۴

ای بار خدای و ملک بار خدایان

ای نیزه ربای به سر نیزه ربایان

۹۵

ای راهنمای به سر راهنمایان

ای بسته گشای در هربسته گشایان

ای ملک زدایندهٔ هر ملک‌زدایان

ای چارهٔ بیچاره و ای مَفزَع زوار

۹۷

ای بارخدای همه احرار زمانه

کز دل بزداید لطفت بار زمانه

۹۸

کردار تو ضد همه کردار زمانه

در پشت عدویت تو کنی بار زمانه

از پای افاضل تو کنی خار زمانه

وز بستر غفلت تو کنی ما را بیدار

۱۰۰

تو زانچه بگفتند بسی بهتر بودی

برجان و روان پدرانت بفزودی

۱۰۱

چندانکه توانستی رحمت بنمودی

چندانکه توانستی ملکت بزدودی

کشتی حسنات و ثمراتش بدرودی

دشوار تو آسان شد و آسان تو دشوار

۱۰۳

بسته مشواد آنچه به نصرت بگشادی

پاینده همی بادا هرچ آن تو نهادی

۱۰۴

همواره همیدون به سلامت بزیادی

با دولت و با نعمت و با حشمت و شادی

وز تو بپذیراد ملک هر چه بدادی

وز کید جهان حافظ تو باد جهاندار

تصاویر و صوت

گزیده اشعار منوچهری دامغانی به توضیح احمدعلی امامی افشار - منوچهری دامغانی - تصویر ۱۶۸
تصویرها و شادیها (گزیده اشعار منوچهری دامغانی) به انتخاب و توضیح دکتر محمد دبیرسیاقی - سید محمد دبیرسیاقی - تصویر ۱۷۲

نظرات

user_image
وحدت
۱۳۸۸/۰۸/۰۳ - ۲۰:۵۹:۴۵
مصرع:یک دختر دوشیزه بدو رخ نمایدباید به:یک دختر دوشیزه بدو رخ ننمایدتصحیح شود.
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
user_image
مجید هادیان
۱۳۸۹/۰۴/۰۷ - ۰۶:۵۶:۲۱
مرغان بساتین را منقار بریدنداوراق ریاحین را طومار دریدندگاوان شکم خـواره به گلزار چریدندگرگان ز پی یوسف بسیار دویدندتا عاقبت او را سوی بازار کشیدنداوخ به فروشنده دریغا ز خریدار
پاسخ: لطفاً اگر این بند متعلق به این مسمط است جای آن را مشخص کنید تا اضافه کنیم.
user_image
جلیل Jalilomidi@yahoo.com
۱۳۸۹/۰۴/۱۶ - ۰۶:۱۱:۲۷
رخسارشما.....که بدیده است حرف که افتاده است.
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
user_image
Mostafa-Shafafi
۱۳۸۹/۱۲/۱۹ - ۱۴:۰۴:۳۰
با توجه به معانی که در فرهنگ ها برابر واژه "زوار" بدون تشدید نهاده شده یکی از معانی اش باید از زیارت بیاید وبه معنی جمع زائران همانگونه امروزه نیز استفاده می شود. اما لغت "مفرغ " را باید چه معنی کنیم که با معنای زوار بخواند. پس باید "مفرغ "را به عنوان اسم مکان تلقی کرد وآن را محل ارامش وفراغت دانست تا آن گاه به معنای آن بر گردیم که هدف اش ممدوح را به مکانی برای خلاصی از زیارت یعنی رسیدن به مقصد که ممدوح باشد فارغ شدن از زیارت است تا دوستان چه بیاندیشند ؟
user_image
مری
۱۳۹۰/۱۱/۱۷ - ۱۶:۰۷:۲۶
در
پاسخ به سرور گرامی ‍مجید هادیان:"مرغان بساتین را منقار بریدنداوراق ریاحین را طومار دریدندگاوان شکم خـواره به گلزار چریدندگرگان ز پی یوسف بسیار دویدندتا عاقبت او را سوی بازار کشیدنداوخ به فروشنده دریغا ز خریدار"این بند را با سروده ی پیش رخ کاری نیست، بلکه بندیست از "بر خیز شتربانا، بر بند کژاوه" سروده ی ادیب‌الممالک فراهانی
user_image
بهمن بنی هاشمی
۱۳۹۰/۱۲/۰۸ - ۰۷:۰۵:۵۴
سلام این مصراع "تا بگذرد آذر مه و آید (سپس) آذار" اشتباه است و اصل مصراع این گونه است : " تا آذر مه بگذرد و آید آزار "لطفا تصحیح کنید
user_image
راحله
۱۳۹۰/۱۲/۲۰ - ۰۸:۳۹:۲۶
مصرع «طاووس بهاری را، دنبال بکندند» باید ویرایش شود به:«طاووس بهاری را، دُم و بال بکندند»
user_image
دکتر سخایی
۱۳۹۱/۰۳/۲۴ - ۰۴:۱۰:۱۵
با سلام 2رشته مانده به اخر مصرع دوم به این شکل اصلاح شود:"کز دل بزداید لطف تو بار زمانه"با تشکر
user_image
پرهام فرهنگ
۱۳۹۱/۰۴/۰۵ - ۱۶:۲۷:۲۳
و باز هم اندکی ادبیات تطبیقی از دیدگاه من. این باز گوشه ای از Ode to a Nightingale اثر John Keats:O for a draught of vintage! that hath beenCooled a long age in the deep-delved earth,Tasting of Flora and the country-green,Dance, and Provencal song, and sunburnt mirth.دوست دارم بدانم اهل نظر تا کجا می پذیرند سیلان ذهن من را در نگرشی تطبیقی میان این پاره از شعر کیتس و جان مایه ی خزانیه منوچهری.
user_image
امیدی
۱۳۹۱/۰۶/۱۹ - ۰۱:۵۶:۱۴
سلام به نظرم در مصراع اول بیت دوم یکی از دو « رزان » وزان باشد
user_image
کتابخوان
۱۳۹۲/۰۷/۱۹ - ۰۶:۱۸:۴۶
به نظر میرسد نقطه ای پس و پیش شده و "مفزع زوار" صحیح باشد نه "مفرغ زوار"به معنای "پناه جای"
user_image
عبداله
۱۳۹۳/۰۲/۲۲ - ۰۹:۳۶:۰۴
به نظر می رسد که :نارنج چو دو کفهٔ سیمین ترازوهردو ز زر سرخ طلی کرده برونسوآکنده به کافور و گلاب خوش و لؤلؤوانگاه یکی زرگر زیرک‌دل جادوبا راز به هم باز نهاده لب هر دورویش به سر سوزن بر آژده همواربه صورت زیر تصحیح گردد:نارنج چو دو کفهٔ سیمین ترازوهردو ز زر سرخ طلی کرده برونسووانگاه یکی زرگر زیرک‌دل جادوبا راز به هم باز نهاده لب هر دوآکنده به کافور و گلاب خوش و لؤلؤرویش به سر سوزن بر آژده هموار
user_image
تنگ طه
۱۳۹۳/۰۳/۱۲ - ۱۰:۴۰:۰۹
واقعا که برخی شاعران برای رسیدن به اندک مال دنیوی افراد دونی همچون شاه محمود غزنوی را که آن رفتار را با استاد سخن داشت چگونه بالا می بردند .
user_image
محمد علی حاجی زاده کندری
۱۳۹۴/۰۱/۱۴ - ۲۳:۱۸:۴۱
از پیشنهادهای ادب دوستان بهره بردمدر موردِ "طاووس بهاری را، دنبال بکندند" با در نظر گرفتن دنبال: دنب، دُم=> دُم طاووس بهاری را کندند پس شعر درست می باشد ولی اگر منظور از دنبال، "تعقیب کردن" باشد می تواند به "دنبال بکردند" اصلاح شود.اما درباره ی"کز دل بزداید، لطفت، بارِ زمانه" نمی تواند "لطف تو"بجای "لطفت" آید چرا که یک هجا بر وزن مصرع افزوده می شود و از 13 بخش(همچون سایر مصرعها) به 14 می رسد و وزن بر هم میخورد.
user_image
محمد
۱۳۹۴/۰۴/۰۴ - ۰۵:۵۹:۵۱
با سلام .در این مصرع "دادار جهان ملک وقف تو کردست" وزن کاملا غلط است. میتواند باشد ... دادار جهان پادشهی بهر تو کرده است شاد باشید
user_image
محمد
۱۳۹۴/۰۴/۰۴ - ۰۶:۰۳:۳۳
دادار جهان ملک وقف تو کردست مصرع از نظر وزن کاملا غلطه اما احتمالا اینگونه بوده دادار جهان پادشهی وقف تو کردست
user_image
کتاب جو
۱۳۹۴/۰۷/۲۸ - ۰۲:۵۳:۱۴
در "طاووس بهاری را، دنبال بکندند" . همان کندن معنی می دهد . در حقیقت بهار را همچون طاووسی رنگارنگ و زیبا در نظر می گیرد که خزان دم زیبا و متلونش را از او می گیرد
user_image
حمید
۱۳۹۶/۰۶/۲۹ - ۱۳:۵۶:۵۰
این بیت اولش خیلی زیبا بود و حتی یک آرایه ادبی در آن به کار رفته است به نام واج آرایی (نغمه حروف).من اولش و می خوانم خیلی لذت می برم.
user_image
مهدی
۱۳۹۶/۰۸/۳۰ - ۰۷:۱۰:۱۸
مصرع " طاووس بهاری ...." فکر کنم بدین شکل صحیح مینماید :گ طاووس بهاری دنبال بکردندو ..."
user_image
سید حسین محمدی روشن
۱۳۹۷/۰۷/۰۴ - ۲۰:۵۷:۲۷
لطفا اولش که بخشی از زندگی نامه ی استاد دامغانی را اوردی بنویس که لقب ایشان شاعر طبیعت بود.
user_image
a.p
۱۳۹۸/۰۱/۱۸ - ۰۳:۰۱:۰۹
گویی که یکی کارگه رنگ رزان ستمصرع چهارم
user_image
حسن حسینی
۱۳۹۸/۰۶/۰۸ - ۱۳:۵۸:۱۹
سلامکاندر چمنِ باغ نه گل ماندو نه گلنار. حرفِ واو، زائد و نادرست است. زیرا چمنِ باغ، جایی وسطِ باغ را می گفته اند که در آن قسمت تنها گل می کاشته اند و هیچ ارتباطی با چمنِ امروزی که در ذهنِ ماست ندارد.
user_image
رضا قلی نژاد
۱۳۹۸/۱۲/۰۲ - ۰۲:۲۶:۲۸
عاشق مسمط هستم. عاشق منوچهری هستم. این شعرو حفظم.وقتی از حفظ میخونم میگم "دادار جهان ملک جهان وقف تو کرده ست". تا وزنش درست بشه. دادار جهان ملک وقف تو کرده ست به نظر اشتباهه
user_image
مهتاب
۱۳۹۸/۱۲/۰۷ - ۰۴:۱۶:۳۳
چرا قسمت پایان شعر نوشته مدح بهار مگه در وصف فصل خزان نیست این شعراسمش خزانیه اس دیگه؟ یا من اشتباه میکنم
user_image
حسنا
۱۳۹۹/۰۳/۲۷ - ۱۸:۰۳:۳۹
منوچهری بسیار تواناست. نکته جالب برای من در حواشی این بود که چرا کسی به خشونت پنهان و آشکار این شعر اشاره‌ای ننموده. در ناخودآگاه و خودآگاه شعر اندیشه‌های زن ستیزانه و خشونت بر زن دیده می‌شود وگرنه چگونه همچین تشبیهی باید به اندیشه شاعر برسد. جزییات شکنجه و کشتن دهشتناک است و همچنین روا دانستن آن. ظرف زمان و مکان شاعر را می‌دانم اما تصویر سازی او بیشتر شبیه فیلمهای خونریز هالیوودی است.
user_image
فهیمه
۱۳۹۹/۰۹/۱۴ - ۰۳:۵۲:۲۷
نقطه "مفزع " جابه جا شده است لطفا اصلاح شود:ای ملک زدایندهٔ هر ملک‌زدایانای چارهٔ بیچاره و ای مفرغ زوارمفرغ به کسر "ف" آلیاژ است و بی معنیمفرغ به فتح "ف" حتی اگر بپذیریم به معنی محل فراغت یا جدایی باشد هر دو برای زائر معنا ندارددر حالی که مفزع به معنی محلی برای جزع و فزع و گریه و زاری و فغان برای زوار ، معنادار تر است ، چه آنکه پیش از آن نیست به چاره بیچاره اشاره شده در ادامه باید محل فزع زَوار مقصود باشد.
user_image
Hamid Tb
۱۳۹۹/۱۲/۰۳ - ۲۲:۱۹:۲۹
یکی اینو بخونه حیفه
user_image
سئنا
۱۴۰۰/۰۹/۱۶ - ۱۵:۵۲:۰۱
«حسنا» جان!  گویا تمثیل زیبا و حیرت‌انگیز منوچهری را در مورد باروری زنان و باروری درخت انگور درک نکردید! اگر کمی دقت کنید شعر این بزرگوار ارتباطی با خشونت علیه زن ندارد: شاعر در تلاش است مراتب ساخت شراب انگور را به نگارش درآورد!! بدین صورت: دهقان صبح زود به باغ رز (انگور) سر می‌زند و درختان را پر بار و پر ثمر می‌بیند. اینجاست که درختان انگور چون دخترانی مورد سرزنش پدر (یا دهقان) قرار می‌گیرند.«که تمام مدت درِ باغ قفل بود. شما چگونه باردار شده‌اید؟!» همین توصیف خیال‌انگیز ادامه‌ی داستان را پیش می‌برد و مرحله‌ی برداشت مزروع و گرفتن شیره انگور و ... به‌ صورت تنبیه دختران توسط پدر و ریخته شدن خون آن‌ها و دوره‌ی زندانی کردن آنها هم که زمان لازم برای مهیا شدن شراب در خم است. که در نهایت پدر یا دهقان باز میگردد و میگوید:« حقا که بسی تازه تر و نوتر از آنید.» اگر در مفهوم شعر درست بیندیشید نه تنها در شعر کشتار و خونریزی وجود ندارد؛ بلکه به ژرفای مهارت و استادی منوچهری در نگارش طبیعت پی می‌برید.
user_image
احمد قنبری
۱۴۰۱/۰۹/۰۵ - ۰۸:۲۷:۱۲
شبگیر نبینی که خجسته به چه دردست کرده دو رخان زرد و برو پرچین کردست به چه معناست؟لطفا بیشتروکامل در توضیح بفرمایید،توحواشی گشتم چیزی نبود.
user_image
جهن یزداد
۱۴۰۳/۰۳/۲۰ - ۱۶:۲۳:۳۹
  ای شاه! تویی شاه، جهان گذران را ایزد به تو داده‌ست زمین را و زمان را بردار تو از روی زمین قیصر و خان را یک شاه بسنده بود این مایه جهان را