مسعود سعد سلمان

مسعود سعد سلمان

شمارهٔ ۱۸۹ - تفاخر و شکوی

۱

تخم گشت ای عجب مگر سخنم

که پراکنده بر زمین فکنم

۲

او بروید همی و شاخ زند

من ازو دانه ای همی نچنم

۳

از فنای سخن همی ترسم

که بغایت همی رسد سخنم

۴

آفتابست همتم گر چند

عرضی گشت همچو سایه تنم

۵

بار گشته ست پوست بر تن من

چون توانم کشید پیرهنم

۶

روزگارم نشاند بر آتش

صبر تا کی کنم نه برهمنم

۷

هر زمانی به دست صبر همی

کردن آرزو فرو شکنم

۸

گاه در انجمن چنان باشم

که فرامش شود ز خویشتنم

۹

گه تنها ز خود شوم طیره

گویی اندر میان انجمنم

۱۰

همه آتشکده شدست دلم

من از آن بیم دم همی نزنم

۱۱

که ز تف دل اژدها کردار

پر ز آتش همی شود دهنم

۱۲

سر به پیش خسان فرو نارم

که من از کبر سرو بر چمنم

۱۳

منت هیچ کس نخواهم از آنک

بنده کردگار ذوالمننم

۱۴

گر ز خورشید روشنی خواهد

دیدگان را ز بیخ و بن بکنم

۱۵

ای که بدخواه روزگار منی

شادمانی بدانچه ممتحنم

۱۶

تو اگر چه توانگری نه تویی

من اگر چند مفلسم نه منم

تصاویر و صوت

دیوان مسعود سعد سلمان با مقدمهٔ رشید یاسمی - مسعود سعد سلمان - تصویر ۲۷۶
دیوان اشعار مسعود سعد به تصحیح و اهتمام دکتر مهدی نوریان - ج ۱ - مسعود سعد سلمان - تصویر ۵۳۹

نظرات