
مسعود سعد سلمان
شمارهٔ ۱۹ - به عمر کاک فرستاده
۱
عمر کاک را که خواهد گفت
کای عزیز و گزین برادر دوست
۲
در هوای من اردل تو دوتاست
دل من در هوای تو یک توست
۳
مهر هر کس کهن کهن گشته
در دل من زمان زمان نو نوست
۴
برگ و پوست گشته ای با من
چون توانم نشست به برگ و پوست
۵
به تو محتاج گشته ام که مرا
پای بی زور و دست بی نیروست
۶
آنکه محتاج او نیم همه روز
مانده در پیش من چو دست آهوست
۷
برود آنکه زوست راحت من
نرود آنکه غصه من ازوست
۸
شدن او چو مهر بر آبست
ماندن این چو نقش بر زیلوست
۹
تو بر من به آمدن خو کن
که مرا خوست باز جستن دوست
تصاویر و صوت




نظرات