
مسعود سعد سلمان
شمارهٔ ۹۹ - ستایشگری
۱
ای بزرگی که همتت گوید
من به قدر آسمان دوارم
۲
مهر مانند بر جهان تابم
ابر کردار بر زمین بارم
۳
من که مسعود سعد سلمانم
خویش را بنده تو انگارم
۴
خدمتت را به دیده کوشانم
مجلست را به جان خریدارم
۵
ور چنین نیست اینکه می گویم
از خدا و رسول بیزارم
۶
بی تو داند خدای عزوجل
کز همه شادیی بر انکارم
۷
پس چه سازم که بس پریشانم
چیست حیلت که بس گرانبارم
۸
من که دل پر ز نقطه ام بسیار
گرچه سرگشته تر ز پرگارم
۹
همه آفاق می بباید گشت
راست گوئی سپهر سیارم
۱۰
این همه هست و هیچ غم نخورم
طبع روشن به دیو نسپارم
۱۱
من ز بی باک روزگار حرون
باک دارم که چون تویی دارم
۱۲
لیک امروز هم به نعمت تو
که ز یک چیز بس دل افگارم
۱۳
همه یادند و من فراموشم
تو چه گویی نباید آزارم
۱۴
بس لطیفی و هم بدین معنی
که کنی آرزوی دیدارم
۱۵
هر چه خواهی بکن که در همه عمر
نیست جز مدح و شکر تو کارم
تصاویر و صوت

نظرات