
مسعود سعد سلمان
شمارهٔ ۵۲ - صفت یار لشکری گوید
۱
آمد به عرض گاه دلارام من فراز
پیش بساط عارض در جمله حشم
۲
خیره بماند عارض چون حیلتش بدید
گفتا که هست لاله رخ و نوش لب صنم
۳
دو لب عقیق و شکر دو روی مهر و ماه
دو چشم لطف و خوبی دو زلف پیچ و خم
۴
خالی به زیر زلفش و چاهیش در ز نخ
خال اصل فتنه گشته و چه معدن ستم
۵
دادش جواب گفت محلی که هست راست
اینست آنچه گفتی و یک ذره نیست کم
تصاویر و صوت




نظرات