
مسعود سعد سلمان
شمارهٔ ۶۲ - صفت یار عرق کرده بود
۱
چو اشک ابر به گل برچکیده بینم خوی
بر آن دو عارض گلگون و آن دو زلف نگون
۲
شگفت نیست ز آتش بکاهد آب ولی
ز آتش دلم آب دو دیده گشت فزون
۳
چرا فروخته تر باشد آتش رخ تو
ز آب آن دو سیه زلفکان غالیه گون
تصاویر و صوت




نظرات