
میلی
شمارهٔ ۱۰۰
۱
شب شوق بزم او رگ جانم گرفته بود
با آنکه دست رشک، عنانم گرفته بود
۲
آزار بین که صد گله کردم به پیش یار
با آنکه ز اضطراب، زبانم گرفته بود
۳
از بزم وصل، راه برون شد نیافتم
از بس که آرزو به میانم گرفته بود
۴
میخواستم که جان برم از صیدگاه عشق
صیّاد هجر، راه امانم گرفته بود
۵
میلی ز جان سپردنم آگه نشد کسی
از بس که ضعف راه فغانم گرفته بود
نظرات