غروی اصفهانی

غروی اصفهانی

شمارهٔ ۱۱۰

۱

سرم را پر کن از سودای عشق و سربلندم کن

سویدای مرا سرشار شوق و مستمندم کن

۲

دل آشفته ام چون آهوی وحشی رمید از من

گره بگشا ز زاف مشگسای و در کمندم کن

۳

سکندروارم از سرچشمۀ حیوان مکن محروم

چه خضرم کامیاب از لعل نوشخندم کن

۴

سلیمانا مرا دیو طبیعت کرده اندر بند

باسم اعظم آزادم کن و فارغ ز بندم کن

۵

بلا گردان خویشم کن به قربان سرت گردم

بفرما جلوه ای بر آتش غیرت سپندم کن

۶

خرابم کن ز جامی تا به آزادی زنم گامی

مرا از خویشتن بیخود کن، از خود بهره مندم کن

۷

سمند طبع لنگست و مجال جانفشانی نیست

مرا خاک ره میدان آن رفرف سمندم کن

۸

پسند طبع والای تو نبود مفتقر هرگز

ولی قطع نظر جانا ز وضع ناپسندم کن

تصاویر و صوت

نظرات