
غروی اصفهانی
شمارهٔ ۱۳۲
۱
دارم ای دوست ز بیداد تو فریاد بسی
چه کنم چون نبود دادگری، دادرسی
۲
در طریقت نسزد جز گله از دوست به دوست
به حقیقت نبود دادرسی جز تو کسی
۳
بی تو ای روح روان زنده نشاید آنی
بی دلارام دل آرام نگیرد نفسی
۴
دل که باشد حرم قدس تو ای کعبۀ حسن
جز طواف سر کوی تو ندارد هوسی
۵
حاش لله که رسد دست به آن دامن پاک
که شنیدست که سیمرغ شکار مگسی؟
۶
بخت آشفته نخفته است که گردد بیدار
مرده هرگز نشود زنده به بانگ جرسی
۷
طبع افسرده و دل مرده و تن آزرده
بار الها برسانم به مسیحانفسی
۸
بزن ای بلبل شوریده گلزار ازل
پر و بالی چه ز پا بستۀ هر خار و خسی
۹
مفتقر طوطی شکرشکن یاری تو
تا به کی همنفس زاغ و زغن در قفسی
نظرات