غروی اصفهانی

غروی اصفهانی

شمارهٔ ۷۸

۱

تجلی کرد یارم تا که گیتی را بیاراید

ولی چون نیک دیدم خویشتن را خواست بنماید

۲

به جز آیینه رویش نبیند روی نیکویش

که آن زیبنده صورت را جز این معنی نمی‌شاید

۳

کدامین دیده را یارا که بیند آن دلارا

جمال یار را دیدن به چشم یار می‌باید

۴

از آن زلف خم اندر خم بود کار جهان در هم

مگر مشاطۀ باد صبا زان طره بگشاید

۵

گر آن هندوی عنبرسا مسلمان را کند ترسا

عجب نبود که بر اسلامش ایمانی بیفزاید

۶

تعالی زان قد و بالا که زیر سایۀ سروش

بسی سرهای بی‌سامان بیاراید بیاساید

۷

نیابد آبرو رویی که بر خاک رهش نبود

ندارد سروری آن سر که بر آن در نمی‌ساید

۸

بیا تا جان سپارد مفتقر جانا به آسانی

که بی‌دیدار جانان جان من بر لب نمی‌آید

تصاویر و صوت

دیوان حاج شیخ محمدحسین غروی اصفهانی معروف به کمپانی - مقدمه محمدرضا مظفر - محمدحسین غروی اصفهانی (کمپانی) - تصویر ۲۶۵

نظرات