
غروی اصفهانی
شمارهٔ ۹۸
۱
لالۀ روی تو را شمع جهان افروزم
عشق می بازم و پروانه صفت می سوزم
۲
نه در آن آینۀ حسن بگیرد آهم
نه دل نازل او را بگدازد سوزم
۳
رشتۀ عمر توانم ز عمت تازه کنم
دیده از روی تو هرگز نتوانم دوزم
۴
در فراق تو دُر اشک بسی افشاندم
گوهری باز ز وصل تو نمیاندوزم
۵
بهر تحقیق حقایق چه به مکتب آیم
جز حدیث غم عشق تو نمیآموزم
۶
روزگاری ز تو دارم که نگنجد به بیان
قدمی رنجه کن اینک شب و اینک روزم
۷
پوزش مفتقر اندر بر جانان چه کند
من ناچیز چه باشم که چه باشد پوزم
نظرات