
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۱۸
۱
آزردهام به شکوه دل دلستان خود
کو تیغ که انتقام کشم از زبان خود
۲
تیغ زبان برو چو کشیدم سرم مباد
چون لاله گر زبان نکشم از دهان خود
۳
انگیختم غباری و آزردمش به جان
خاکم به سر ببین که چه کردم به جان خود
۴
از غصهٔ درشتی خود با سگان او
خواهم به سنگ نرم کنم استخوان خود
۵
جلاد مرگ گیرد اگر آستین من
بهتر که او براندم از آستان خود
۶
خود را به بزمش ارفکنم بعد قتل من
مشکل که بگذرد ز سر پاسبان خود
۷
بر آتشم نشاند و ز خاطر برون نکرد
آن حرفها که ساخته خاطر نشان خود
۸
دایم به زود رنجی او داشتم گمان
کردم یقین به یک سخن آخر گمان خود
۹
شک نیست محتشم که به این جرم میکنند
ما را سگان یار برون از میان خود
تصاویر و صوت

نظرات