
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۱۸۶
۱
دی باد چو بوی تو ز بزم دگر آورد
چون مجمرم از کاسهٔ سر دود برآورد
۲
از داغ جنون من مجنون خبری داشت
هر لاله که سر از سرخاکم به درآورد
۳
شیرین قدری رخش وفا راند که فرهاد
با کوه غمش دست به جان در کمر آورد
۴
در بادیه سیل مژهام خار دمایند
تا ناقهٔ او بر من مسکین گذر آورد
۵
هرچند فلک طرح جفا بیشتر انداخت
در وادی عشق تو مرا بیشتر آورد
۶
امید که از شاخ وصالت نخورد بر
ای نخل مراد آن که مرا از تو برآورد
۷
بر محتشم از چشم خوشت چون نظر افتاد
خوش حوصلهای داشت که تاب نظر آورد
نظرات