
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۱۹۰
۱
چو ممکن نیست کان مه پاسبان محفلم سازد
بکوشم تا سگ دنباله گیر محملم سازد
۲
ازو چون پرده افتد برملا از من کند رنجش
که از همراهی خود با رقیبان غافلم سازد
۳
کند بر من به تیغ آن بت گنه ثابت که هر ساعت
ز بیم جان به ناواقع گناهی قایلم سازد
۴
ز دل بس رازهای پرده گر سر بر زند روزی
که دل فرسائی بار جفا نازک دلم سازد
۵
ز فتانی به ایمائی کند واقف رقیبان را
اجازت ده نگاهش چون به ابرو مایلم سازد
۶
ز خارج پیچشیها در دمم باید شدن بیرون
دمی از مصلحت در بزم خود گر داخلم سازد
۷
درونم محتشم زان مست کین خواهد شدن شادان
ولی روزی که دور چرخ ساغر از گلم سازد
تصاویر و صوت

نظرات