
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۴۱۸
۱
ز بس که مهر تو با این و آن یقین دارم
به دوستی تو با کائنات کین دارم
۲
زمانه دامن آخر زمان گرفت و هنوز
من از تو دست تظلم در آستین دارم
۳
تو اجتناب ز غیر از نگاه من داری
من اضطراب به بزم از برای این دارم
۴
تو واقف خود و من واقف نگاه رقیب
تو پاس خرمن و من پاس خوشهچین دارم
۵
چنان به عشق تو مستغرقم که همچو توئی
ستاده پیش من و چشم بر زمین دارم
۶
به دور گردی من از غرور میخندد
حریف سخت کمانی که در کمین دارم
۷
هزار تیر نگاهم زد و گذشت اما
هنوز چاشنی تیر اولین دارم
۸
به پیش صورت او ضبط آه خود کردن
گمان به حوصله صورت آفرین دارم
۹
بس است این صله نظم محتشم که رسید
به خاطر تو که من بندهای چنین دارم
تصاویر و صوت


نظرات