
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۸۶
۱
چو ناز او به میان تیغ دلستانی بست
سر نیاز به فتراک بدگمانی بست
۲
به دست جور چو داد از شکست عهد عنان
به یاد طاقت ما عهد هم عنانی بست
۳
به بحر هجر چو لشگر شکست کشتی جان
اجل ز مرحمت احرام بادبانی بست
۴
ز پای گرگ طمع دست حرص بند گشود
چو ناز او کمر سعی در شبانی بست
۵
تو از طلب به همین باش و لب مبند که یار
زبان یک از پی ارنی ولن ترانی بست
۶
تو ای سوار که بردی قرار و طاقت ما
بیا که دزد هوس دست پاسبانی بست
۷
به روی من تو در مرگ نیز بگشائی
اگر توان در تقدیر آسمانی بست
۸
کمند مهر چنان پاره کن که گر روزی
شوی ز کرده پشیمان به هم توانی بست
۹
رقیب بار سکون بر در تو گو بگشا
که محتشم ز میان رخت کامرانی بست
تصاویر و صوت


نظرات
علی
محسن اصلانی
حسین معتقدی