نصرالله منشی

نصرالله منشی

بخش ۸

چون دمنه را در حبس بردند و بندگران بر وی نهاد کلیله را سوز برادری وشفقت صحبت برانگیخت، پنهان بدیدار او رفت، و چندانکه نظر بر وی افگند اشک باریدن گرفت و گفت: ای برادر ترا در این بلا و محنت چگونه توانم دید،و مرا پس ازین از زندگانی چه لذت؟

۲

آب صافی شده ست خون دلم

خون تیره شدست آب سرم

۳

بودم آهن کنون ازو زنگم

بودم آتش کنون ازو شررم

و چون کار بدین منزلت رسید اگر در سخن با تو درشتی کنم باکی نباشد، و من این همه می‌دیدم و در پند دادن غلو می‌نمود، بدان التفات نکردی. و نامقبول تر چیزها نزدیک تو نصیحت است. و اگر بوقت حاجت و در هنگام سلامت در موعظت تقصیر و غفلت روا داشته بودمی امروز باتو در این جنایت شرکت دارمی. لکن اعجاب تو بنفس و رای خویش عقل و علم ترا مقهور گردانید. و اشارت عالمان در آنچه «ساعی پیش از اجل میرد» با تو بگفته ام، و از مردن انقطاع زندگانی نخواسته اند، اما رنجهایی بیند که حیات را منغص گرداند، چنین که تو درین افتاده ای و هراینه مرگ ازان خوشتر است. و راست گفته‌اند «مقتل الرجل بین فکیه. »

۵

گر زبان تو راز دارستی

تیغ را بر سرت چه کارستی؟

دمنه گفت: همیشه آنچه حق بود می‌گفتی و شرایط نصیحت را بجای می‌آورد، لکن شره نفس و قوت حرص بر طلب جاه رای مرا ضعیف کرد و نصایح ترا در دل من بی قدر گردانید، چنانکه بیمار مولع بخوردنی، اگر چه ضرر آن می‌شناسد، بدان التفات ننماید و برقضیت شهوت بخورد. نیز خرم و بی خصم زیستن و خوش دل و ایمن روزگار گذاشتن نوعی دیگر است. هرکجا علو همتی بود از رنجهای صعب و چشم زخمهای هایل چاره نباشد .

و می‌دانم که تخم این بلا من کاشته ام، و هرکه چیزی کاشت هراینه بدرود اگرچه در ندامت افتد و بداند که زهگیا کاشته است. و امروز وقتست که ثمرت کردار و ریع گفتار خویش بردارم. و این رنج بر من گران تر می‌گردد از هراسی که تو بمن متهم شوی بحکم سوابق دوستی و صحبت که میان ماست.

و عیاذالله اگر بر تو تکلیفی رود تا آنچه می‌دانی از راز من بازگویی، وانگه من بدو موونت مبتلا گردم، یکی رنج نفس تو و خچلت که از جهت من در رنج افتی، و دوم آنکه مرا بیش امید خلاص باقی نماند، که در صدق قول تو بهیچ تاویل شبهت نباشد «گه که در حق بیگانگان گواهی دهی فدر باب من با چندان یگانگی و مخالصت صورت ریبتی نبندد. و امروز حال من می‌بینی، وقت رقت است و هنگام شفقت

۹

کز ضعیفی دست و تنگی جای

نیست ممکن که پیرهن بدرم

۱۰

گشت لاله ز خون دیده رخم

شد بنفشه ز زخم دست برم

کلیله گفت: آنچه گفتی معلوم گشت. و حکما گویند که «هیچ کس بر عذاب صبر نتواند کرد، و هرچه ممکن گردد از گفتار حق یا باطل برای دفع اذیت بگوید. » و من ترا هیچ حیلت نمی دانم، چون در این مقام افتادی بهتر آنکه بگناه اعتراف نمایی و بدانچه کرده ای اقرار کنی، و خود را از تبعت آخرت برجوع و انابت برهانی، چه لابد درین هلاک خواهی شد، باری عاجل و آجل بهم پیوندد. دمنه گفت: در این معانی تامل کنم و آنچه فراز آید بمشاورت تو تقدیم نمایم.

تصاویر و صوت

کلیله و دمنه به تصحیح مجتبی مینوی - ابوالمعالی نصرالله منشی - تصویر ۱۶۵

نظرات

user_image
سندباد
۱۳۹۵/۰۵/۰۹ - ۱۶:۲۸:۱۰
ساعی به معنی سخن چین
user_image
منصور قربانی
۱۳۹۶/۱۰/۱۷ - ۰۸:۲۰:۰۳
چقدرغلط املائی دارد
user_image
مجتبی الام
۱۳۹۸/۱۲/۰۶ - ۱۳:۵۳:۱۰
دو بیت ابتدایی از قصیده ی (درد و تیمار دختر و پسرم) متعلق به مسعود سعد سلمان است...نصر الله منشی در سده ای پس از مسعود می زیسته و احتمالا در بازآفرینی کلیله و دمنه از اشعار او بهره برده است.