
مشتاق اصفهانی
شمارهٔ ۱۱۲
۱
نه ز آب و گلت ای نخل جوان ساختهاند
که سراپای تو از روح روان ساختهاند
۲
بر لب چشمه چشمم به تفرج به نشین
کآب این چشمه برای تو روان ساختهاند
۳
من کجا صبر کجا بیتو که درد و غم هجر
دل و جانم تهی از تاب و توان ساختهاند
۴
پیرم وز این طلبم وصل جوانان کین قوم
داده یک بوسه و صد پیر جوان ساختهاند
۵
غمزهات رهزن خلقست چه طفلی که ترا
آفت جان دل پیر و جوان ساختهاند
۶
بگذر از کعبه و بتخانه که در وادی عشق
این دو را سنگ ره راهروان ساختهاند
۷
من و میخانه که صدمرتبه اهلش مشتاق
گشتهام پیر و بجامیم جوان ساختهاند
نظرات