
مشتاق اصفهانی
شمارهٔ ۱۲۲
۱
نشاطانگیز آفاق است اگر صاحبدمی خندد
که گر صاحبدمی چون صبح خندد عالمی خندد
۲
ندارد گر دلم بیم و امید هجر و وصل او
چرا چون شمع در بزمش دمی گرید دمی خندد
۳
ز عشقت ناخوش و خوش بانشاط و الفتم چندان
که از هر شادیای گرید دلم وز هر غمی خندد
۴
نگردد از غمم گر شادمان چون شیشه و ساغر،
چرا تا من نمیگریم به محفل او نمیخندد
۵
ندارد تاب درد دوریت ور نه ز بیدردی
دلم آن ماتمی باشد که در هر ماتمی خندد
۶
درین گلشن گل از ابر بهاری خندد و آن گل
به هرجا بیند از عشاق چشم تر نمیخندد
۷
ز هجر و وصل بسیار و کم او کیست غیر از من
که از غم روزگاری گرید از شادی دمی خندد
۸
به جز مشتاق از نیرنگ بازیهای عشق او
ندیدم کس ، به سوری گرید و از ماتمی خندد
نظرات
سیدمحمد جهانشاهی
سیدمحمد جهانشاهی
سیدمحمد جهانشاهی