
مشتاق اصفهانی
شمارهٔ ۱۴۳
۱
خوش آنکه مرا وصل تن سیمنتی بود
در دستم ازین باغچه سیب ذقنی بود
۲
بودم به گلی خوش دل و چون مرغ اسیرم
نه حسرت باغی نه هوای چمنی بود
۳
میگشت دلم شب همه شب گرد چراغی
سرگشته نه پروانه هر انجمنی بود
۴
آگاه نبودم ز شب تیره عشاق
در گوش دلم قصه هجران سخنی بود
۵
کی داشت دلم حسرت یکبوسه که چون خال
این گوشهنشین ساکن کنج دهنی بود
۶
نینی غلطم این همه مشتاق فسانه است
کی دامن وصلی بکف همچو منی بود
نظرات