مشتاق اصفهانی

مشتاق اصفهانی

شمارهٔ ۱۵

۱

تا کی به ما نشینی بیگانه‌وار یارا

آخر تفقدی کن یاران آشنا را

۲

جانم فدای آن دم کز بعد انتظاری

باز آید آشنایی بنوازد آشنا را

۳

دستم تو گیر یارب کز رنج خار وادی

محمل‌نشین چه داند حال برهنه‌پا را

۴

نبود ترا حذر چند از آه دردمندان

اندیشه کن که باشد گه‌گه اثر دعا را

۵

چشم ترحم از یار دارم ولی چه سازم

خوبان نمی‌نوازند عشاق بی‌نوا را

۶

روزی که شد دل ما روشن ز صیقل عشق

آیینه بود در زنگ جام جهان‌نما را

۷

منعم ز بی‌قراری بی‌او مکن که هرچند

کردم طلب نجستم صبر گریزپا را

۸

بیگانه‌ام ز خود ساخت بوی تو تا چه باشد

حال کسی که بیند دیدار آشنا را

۹

زر می‌شود به کف خاک ز اکسیر بی‌نیازی

گو از جهان بکش دست جویای کیمیا را

۱۰

مشتاق اگر ز بزمش دورم عجب نباشد

در بارگاه سلطان کی ره بود گدا را

تصاویر و صوت

نظرات