
مشتاق اصفهانی
شمارهٔ ۱۵۰
۱
چو شمعم کشت و آسوده ز آه شعله بار خود
جز این نبود گر آخر یاریای دیدم ز یار خود
۲
به خون خود ز تیرش غلتم و شادم به امیدی
که آید آن شکارافکن به سر وقت شکار خود
۳
بس است امیدگاه من جفا ترسم بدل سازی
به ناامیدی امید دل امیدوار خود
۴
ز تاراج خزانم نیست پروا خاربن باشم
چه گل در باردارم تا بلرزم بر بهار خود
۵
منم مشتاق از سودای زلف او سیهروزی
که نشناسم ز هم از تیرگی لیل و نهار خود
تصاویر و صوت

نظرات