
مشتاق اصفهانی
شمارهٔ ۱۵۱
۱
کسان مشغول کار خویش و من مشغول یار خود
که خواهد آمدن تا زین میان آخر به کار خود
۲
نخواهم پرتو از مهر و فروغ از مه که در عشقت
خوشم با روزهای تیره و شبهای تار خود
۳
باین شادم که نتوانم کنم گردآوری خود را
بکویت گر پریشان ساختم مشت غبار خود
۴
ز بیقدری ندارم عزتی ناخوانده مهمانم
ببزم او مکرر آزمودم اعتبار خود
۵
تو را با غیر دیدم کرد غیرت بیخودم ورنه
به زخم کاریی میساختم زین تیغ کار خود
۶
خوشم گر خاک جولانگاه او گشتم بامیدی
که گردم گرد و افتم در قفای شهسوار خود
۷
ز تیغش آن شهید بیکسم مشتاق در کویش
که غیر از شمع دلسوزی ندیدم بر مزار خود
نظرات