
مشتاق اصفهانی
شمارهٔ ۱۶۶
۱
باز چه شد که با من او هیچ سخن نمیکند
ور گله ازو کنم گوش به من نمیکند
۲
رسم قدیم باشد این هرکه گرفت یار نو
یاد دگر ز صحبت یار کهن نمیکند
۳
بیتو ز بس فتادهام از نظر جهانیان
آینه گر شوم کسی روی به من نمیکند
۴
کس نکند جز آشنا فهم زبان آشنا
از چه به من نگاه او هیچ سخن نمیکند
۵
در ره لشکر غمت کیستم آنکه خانهام
بسکه خراب شد در او جغد وطن نمیکند
۶
زآنچه ز محنت وطن میکشم آگه ار شود
مرغ اسیر در قفس یاد چمن نمیکند
۷
مژده وصل او اگر در ته خاک بشنود
روز جزا کسی برون سر ز کفن نمیکند
نظرات