مشتاق اصفهانی

مشتاق اصفهانی

شمارهٔ ۱۸

۱

توئی که چاشنی آشتی است جنگ ترا

کشد ز شوق در آغوش شیشه سنگ ترا

۲

تو آن گلی که ز نیرنگ حسن هر کس هست

شنیده بوی تو اما ندیده رنگ ترا

۳

شدم ز تیر تو آسوده خصم جان من است

هر آنکه از جگرم میکشد خدنگ ترا

۴

زدی ز حلقه خط با ستم‌کشان در صلح

گمان آشتی از پی که داشت جنگ ترا

۵

به نقطه که نهفته است این قدر مضمون

که داده خامه قدرت دهان تنگ ترا

۶

دل تو چون دل من شد به نازکی که گداخت

ز گرمی آه من و شیشه ساخت سنگ ترا

۷

خورد به سینه مشتاق هر کجا تیری

ز شست غمزه جهد چشم شوخ و شنگ ترا

تصاویر و صوت

نظرات