مشتاق اصفهانی

مشتاق اصفهانی

شمارهٔ ۱۹۲

۱

می‌کشم جوری از آن نرگس فتان که مپرس

می‌خورم خونی از آن غنچه خندان که مپرس

۲

آه از محنت هجر تو که حالی دارم

روز وصل تو بیاد شب هجران که مپرس

۳

کرده پابست قفس الفت صیاد مرا

ورنه هست آنقدرم ذوق گلستان که مپرس

۴

گفتمش صبر ز بیداد تو ورزم تا کی

گفت اگر هست ترا حوصله چندان که مپرس

۵

حذر از شعله آهی که برآید ز دلم

آتشی هست درین سوخته پنهان که مپرس

۶

ز آنچه از تیر تو باشد به دلم پرسیدی

آنقدر بر سر هم ریخته پیکان که مپرس

۷

مگر آورد صبا نکهت زلفت کامشب

حال مشتاق به حدی‌ست پریشان که مپرس

تصاویر و صوت

نظرات