مشتاق اصفهانی

مشتاق اصفهانی

شمارهٔ ۲۰۳

۱

از تف هجران او هرگز نیاسودم چو شمع

داشتم آتش به سر زین داغ تا بودم چو شمع

۲

اینکه در امید و بیم از هجر و وصلش مانده‌ام

روشنست از خنده‌های گریه‌آلودم چو شمع

۳

نبودم روز و شبی قسمت نشاط بزم وصل

شام اگر مقبول محفل صبح مردودم چو شمع

۴

غیر ازین چیدم چه گل از آتش سودای عشق

کآخر از سر تا به پا زین داغ فرسودم چو شمع

۵

کو اجل تا وارهم از آتش سودای عشق

تا به کی برخیزد از سر دم‌به‌دم دودم چو شمع

۶

زنده نگذارد غمت چون بیشم از یک شب چه فرق

صرصر هجران کشد گر دیر گر زودم چو شمع

۷

هر قدر مشتاق از تن در شب هجران یار

کاستم بر اشک و آه خویش افزودم چو شمع

تصاویر و صوت

نظرات