
مشتاق اصفهانی
شمارهٔ ۲۱۷
۱
دامن خویش ز خون مژه گلشن کردم
از فراق تو چه گلها که بدامن کردم
۲
شد کفن دوختم آن جامه که از تار وفا
سیه آنروز که این رشته بسوزن کردم
۳
گفتم از عشق فروغی رسدم آه که شد
تیرهتر روزم از این شمع که روشن کردم
۴
روغن دیده گرفتم ز سرشک گلگون
بچراغون شب هجر تو روشن کردم
۵
آخرم دوست نگشتی تو و داغم که تمام
دوستانرا بخود از بهر تو دشمن کردم
۶
کردم از دیر و حرم رو بدر دل خود را
فارغ از پیروی شیخ و برهمن کردم
۷
قسمت برق چه خواهد شد آخر گیرم
سبز شد کشتهام و چیدم و خرمن کردم
۸
ریختم در ره عشق آنچه مرا بود بخاک
خویش را فارغ از اندیشه رهزن کردم
۹
چون جرس از دل هر سنگ برآید فریاد
بسکه در بادیه عشق تو شیون کردم
۱۰
نرسم در ره مقصود بجائی مشتاق
کانچه پیر خردم گفت مکن من کردم
تصاویر و صوت

نظرات