
مشتاق اصفهانی
شمارهٔ ۲۲۶
۱
جنوم را فزود از بسکه آن رفتار و قامت هم
نمیگنجد درین صحرا به صحرای قیامت هم
۲
به دیر آ یکره و جامی بکش زاهد چه کیفیت
تو را از منبر وعظ و ز محراب امامت هم
۳
چنان گر با دلم کاوش کند آن نشتر مژگان
چه جای دل که نگذارد بجا از دلت علامت هم
۴
نهادم پا در آن بزم و بسر چون شمع میلرزم
که میدانم نخواهد بود خیر آنجا سلامت هم
۵
ندارم شکوه گر با من نپردازد گر آن بدخو
نیم شایسته جور و سزاوار کرامت هم
۶
رقیبان تیغ بر کف از پی و از پیش ره بسته
گذشتن مشکلست از کوی او ما را اقامت هم
۷
مده مشتاق پندم بیش از این دیوانه عشقم
که از پند کسی عاقل نگردم وز ملامت هم
نظرات