
مشتاق اصفهانی
شمارهٔ ۲۴۵
۱
لطف از اول داشت یار من به من
زآن سبب نگذاشت کار من به من
۲
بست از خونم حنا دیدی چه کرد
عاقبت از کین نگار من به من
۳
تا رود کی بر سر کویش به باد
مانده این مشت غبار من به من
۴
غنچهسان خون شد دلم تا کی ز لطف
رخ نماید گلعذار من به من
۵
زد به تیر و بر سرم ناید ببین
خصمی عاشقشکار من به من
۶
گر به دل بینم رخش از لطف اوست
داده این آیینه یار من به من
۷
کجروم من او عنانم دارد آه
گر دهد یار اختیار من به من
۸
از هنر مشتاق نالم نه ز چرخ
کین شکست آمد ز کار من به من
نظرات