مشتاق اصفهانی

مشتاق اصفهانی

شمارهٔ ۲۶۶

۱

هر سحر غلتم در خون از نسیم کوی تو

چون نغلتاند به خون ما را که دارد بوی تو

۲

چون شوم ایمن از او کز بهر قتل عاشقان

غمزه را بر کف دو شمشیر است از ابروی تو

۳

گرنه از خون شهیدان می‌کشد بالا بگو

می‌خورد آب از کجا سروقد دلجوی تو

۴

بوسه نگرفته زان لب آتشم در جان گرفت

سوختم لب‌تشنه آخر در کناری جوی تو

۵

از غمت پیچید به خود دایم رگ جانم بتن

پیچ و تاب آن رشته دارد بیشتر یا موی تو

۶

برد از افسون نگاهی چشمت از ما عقل و هوش

نیست کم ز اعجاز سحر نرگس جادوی تو

۷

من کیم تا با تو ای آتش‌طبیعت سر کنم

شعله را در پیچ و تاب آرد ز تندی خوی تو

۸

گفتی از من رو به گردان چون کنم با اینکه هست

روی دل سوی توام ای روی دل‌ها سوی تو

۹

رازها روشن شود مشتاق از او گویا که هست

ساغر گیتی‌نما آیینه زانوی تو

تصاویر و صوت

دیوان غزلیات و قصائد و رباعیات مشتاق به کوشش حسین مکی - مشتاق - تصویر ۱۲۵

نظرات