
مشتاق اصفهانی
شمارهٔ ۲۸۰
۱
ز آن رخ افروخته و آن قامت افراخته
در فغان گل همچو بلبل سرو همچون فاخته
۲
در قمار عشقبازی دین و دل از من مجوی
دادهام سرمایه از کف چون حریف باخته
۳
گشته پر از بوالهوس کویت خوشا وقتی که بود
این گلستان چون بهشت از خاروخس پرداخته
۴
از خرد نبود زجور بخت سرکش ایمنی
زخم را آماده باید شد ز تیغ آخته
۵
هم شود معشوق دلنشناس دلبر گر کسی
جوهری گردد ز هم سنگ و گهر نشناخته
۶
با تو از یاد توام سوی منت گو کس میار
کارسازی نیست حاجت بهر کار ساخته
۷
سرو من مشتاق افرازد اگر قامت به باغ
سرو را بر خاک افتد رایت افراخته
نظرات