
مشتاق اصفهانی
شمارهٔ ۲۹
۱
ای که دارد حسن سنگین دل گران گوش ترا
ناله کی در خاطرت آرد فراموش ترا
۲
گیرمت چون تنگ در بر سر مکش از من که نیست
جامهای چسبانتر از آغوشم آغوش ترا
۳
خوردن خونم چه غم گر گل کند زانرخ که هست
زین شفق فیض دگر صبح بناگوش ترا
۴
با خیالت تابکی خوابم چه خواهد شد شبی
چون قبا دربر کشم سرو قباپوش ترا
۵
از لبت میخواست کام از حسرتم تلخ آنکه داد
این قدر جوش حلاوت چشمه نوش ترا
۶
برق اگر در خرمن جانها زند نبود عجب
جلوهای کز گوشوار در بد گوش ترا
۷
گوشه چشمی نگاهی شرم حسن ار مانع است
از سخن چون غنچه با ما لعل خاموش ترا
۸
میزنی مشتاق پرلاف خرد کو جلوهای
تا برد یکباره عقل و طاقت و هوش ترا
نظرات