مشتاق اصفهانی

مشتاق اصفهانی

شمارهٔ ۲۹۶

۱

شنیدم تشنه‌ای جویای آبی

ز سوز دل سراپا التهابی

۲

که در بر از تف لب‌تشنگی داشت

دلی چون بر سر آتش کبابی

۳

به دشتی کز عطش هر پاره سنگش

چو اخگر داشت تابی و چه تابی

۴

به آن تندی روان بود از پی آب

که از گردون جهد تیر شهابی

۵

فتاد آخر ز پا از بس قدم زد

در آن دشت از فریب هر سرابی

۶

چو دید از ساغر گردون محال است

رسد جز شربت مرگش شرابی

۷

ز هستی شست دست و داد تن را

به مردن از عطش ناخورده آبی

۸

که شد از جانبی ناگه هواگیر

به رنگ ابر نیسانی سحابی

۹

به کامش قطره‌افشان چون صدف گشت

فزون از هر شمار و هر حسابی

۱۰

درین صحرا که یک گل نیست مشتاق

کزو لب تشنه‌ای گیرد گلابی

۱۱

ز وصل آن بت گمگشته نومید

مشو هرچند جویی و نیابی

۱۲

ترا ای تشنه‌کام وادی عشق

که سرگرم طلب چون آفتابی

۱۳

امیدی هست تا جانی به تن هست

که باز آید به جوی رفته آبی

تصاویر و صوت

دیوان غزلیات و قصائد و رباعیات مشتاق به کوشش حسین مکی - مشتاق - تصویر ۱۳۴

نظرات