
مشتاق اصفهانی
شمارهٔ ۲۹۷
۱
به گلشن بود در پرواز مرغ بند برپایی
سر بندش به دست صید بند بیمدارایی
۲
بهر گلبن که افتادی گذار او به صد حسرت
برآوردی ز جان خسته آه جسمفرسایی
۳
رسانید این سخن کز دل اسیران را گشاید خون
به گوش او ز هر شاخی چو طوطی مرغ گویایی
۴
که پرواز گلستانت مبارک ای که عمری شد
مقید گشته از مرغان گلشن کرده تنهایی
۵
به گوش از طایران گلشنش چون این صفیر آمد
کشید از سینه مجروح آه حسرتافزایی
۶
که مرغی را که پروازش به دست دیگران باشد
چه ذوق از رفت گلزاریست یا دامان صحرایی
۷
منم مشتاق آن مرغ و کمندم رشته زلفی
نمیخواهد دلم سیری نمیجوید تماشایی
تصاویر و صوت

نظرات