
مشتاق اصفهانی
شمارهٔ ۳۲
۱
از پی احیای من روح روان من بیا
قالب بیجانم از هجر تو جان من بیا
۲
چون زدی تیری و بر خاکم فکندی بر سرم
از قفای تیر خود ابروکمان من بیا
۳
چند باشم تلخکام از حسرت گفتار تو
لب پر از شهد سخن شیریندهان من بیا
۴
سوختم از آرزوی ترک تازت بر سرم
گرم جولان همچو برق آتشعنان من بیا
۵
کشور دل را مباد از من ستاند دیگری
بهر تسخیرش شه کشورْسِتان من بیا
۶
رفتی و سرکش شد از دل شعله آهم چو شمع
آب وصلت تا شود آتشنشان من بیا
۷
دل تپد چندم به خون از شوق یک ره بر سرم
بهر تسکین دل در خونتپان من بیا
۸
چند این بیمهری آخر از ره رسم و وفا
بر سرم یک ره بت نامهربان من بیا
۹
از تو چون مشتاق تا کی باشد آغوشم تهی
یک ره آخر در برم سرو روان من بیا
نظرات