
مشتاق اصفهانی
شمارهٔ ۳۷
۱
عنان دل بکف کودکی بود ما را
که میکشد ز ستم مرغ رشته بر پارا
۲
دل مرا ز دل تست سنگدل یارا
شکایتی که نباشد ز سنگ مینا را
۳
چه میکند به فلک اضطراب ما که غمی
ز دست و پا زدن غرقه نیست دریارا
۴
بیک نگاه غزالان شهر ما چه عجب
اگر کشند بشهر آهوان صحرا را
۵
برد ز هر دو جهان دست اگر فتد مشتاق
ترنج غبغب یوسف به کف زلیخا را
نظرات